شیراز تحلیل – نگاهی به اجرای «جیغ بز» به نویسندگی و کارگردانی آرش ابراهیمی
وقتی از تئاتر حرف میزنیم دقیقا از چه سخن میگوییم؟ آیا هر آمد و رفتی بر صحنه را می توان به عنوان نمایش و نمایشگری در نظر گرفت؟ یا اینکه در بطن تئاتر باید به دنبال چیزی بود که در صحنه ها و پرده های دیگر وجود ندارد؟
تئاتر ایران در بحرانی ترین وضعیت خود طی سالهای اخیر به سر میبرد و متاسفانه متولیان اصلی و برنامه ریزانش هم هیچ توجهی به این مسیر ندارد چرا که اعداد و ارقام ساختگی جشنواره ها و صندلی های که مهم نیست چگونه پرشوند برای ساخت رزومه های مدیریتی مهم تر از هر برنامه ریزی و آسیب شناسی است.
تأسف بار اینکه رویه غلط مدیران اصلی تئاتر با آفتی به نام جشنواره زدگی کار را به سمت شوآف و سیرک هایی توهین آمیز که تنها نام نمایش برخورد دارد کشانده است و روز به روز بیشتر پیش میرود و تنها باید دعا کرد هرچه زودتر کار مجددا دست کاربلدان بیفتد شاید با چند سال تلاش مضاعف و تحمل خسارات ناشی از عدم دانش و مدیریت بتوان این مسیر را به راه درست بازگرداند.
این مقدمه را به حکم وظیفه گفتم که معتقدم همه کسانی که دستی بر آتش قلم و تئاتر دارند باید با اعتقادی راسخ بر علیه فراموشی این سالها تلاش کنند و نگذارند فراموش شود چگونه تئاتری که داشت صاحب سبک میشد و حرفی برای گفتن داشت به این روزگار تلخ دچار شود.
و در مقابل با همان حکم وظیفه در مورد آثار مختلفی که در دو سوی هنرمندان و هنربندان تولید می شود را در چارچوب نقد و بررسی ببینند و بنویسند تا در نهایت در تاریخ پرفراز و نشیب هنرهای نمایشی ایران بماند که چه آثاری به چه قیمتی بر صحنه رفت.
بماند به قضاوت که کدام آثار در راستای اصل تئاتر به اجرا رسید و چه سیرک مانندهایی به نام تئاتر با پروپاگاندای رزومه سازان به اجرا رسید.
و چه مهم تر از نوشتن در خصوص آثاری که نقشی در ارتقای سطح کیفی هنر نمایش در این سالها داشته اند.
بگذریم:
تئاتر «جیغ بُز» به نویسندگی و کارگردانی آرش ابراهیمی از هنرمندان جوان و اندیشمند تئاتر فارس این روزها روی صحنه است.
آرش ابراهیمی از زمانی که کارگردانی را آغاز کرد تا امروز تلاش کرده علاوه بر گزیده کار بودن و تن ندادن به جریان معمول، با تکیه بر دانش کسب شده از ادبیات و خصوصا فلسفه و روانشناسی ( که تحصیل کرده در آن است) آثاری متفاوت خلق کند که هر مخاطبی در هر سطحی را با خود همراه کند.
در این میان دو نمایش «بندباز» و «پنه لوپه می بافد» را با همین رویکرد به روی صحنه برد و پس از چند سال دوری این بار با اثری پخته تر به نام «جیغ بز» به صحنه بازگشته است.
تئاتر «جیغ بُز» سفر را به مثابه مدلی کوچک از زیست به مخاطب عرضه میکند، اعضای یک خانواده نسبی و سببی که در نظر اول برای فراموشی سوگی که به آن دچار هستند راهی یک مسیر میشوند که شرط نخست در آن از خود بیگانگی است آنچنان که نام ها از ابتدا فراموش میشود، اولین ارجاع به شخصیت های تراژدی های مطرح همانند مکبث، آنتیگونه و … داده میشود، آنگونه که مخاطب این را به عنوان یک لایه زیرین به ذهن بسپارد و اگرچه در ادامه نامها بدل به ساده ترین وسایل همانند حوله، گردو ، مکینه و… بدل میشود اما در ته ذهن مخاطب آن سرنوشت تراژیک ادامه پیدا میکند.
آغاز نمایش در راستای رسیدن به باورپذیری و معرفی افراد و خانواده و سفر از مدلی از هجوگویی بهره برده که شخصیتها در لابه لای حرفهایی که به نظر هیچ معنایی ندارد، خود و باورمندی خود را عرضه و خط اصلی داستان را معرفی می کنند.
در ابتدای سفر ما با آدمهای قصه ، نسبت ها و چگونگی اندیشه مختصر آنان آشنا میشویم هرچند که این نگره های فکری در ادامه مسیر مشخص تر و موجب همراهی مخاطب میشود.
طرح ظاهری اثر کاملا منطبق بر واقعیت است، درآوردن پیراهن سیاه به نشانه ادامه زندگی و پایان سوگواری که توسط سه خواهر فروشنده انجام میشود که ارجاعی به سه جادوگر مکبث است و در ادامه حضور سه خواهری که قابل مشاهده نیستند و مصرف گیاهی به نام جیغ بز که آیینی مرگ آلود را تصور میکند.
در ادامه داستان همه اعضای خانواده هم به آیین میپیوندند هرچند که هدف گرامی داشت آیین نیست و گویی تنها از سر سرخوشی مخدری قرار است استفاده شود که جهان مادی را بدل به جهانی ماورایی میکند.
در این جهان غیر حقیقی پدر بدل به شاه میشود و در این مسیر انتخاب ها رنگ و بویی متفاوت میگیرد.
سفری که آغاز شده ، زندگی و تولد و خاطرات شخصی را در بر میگیرد اما به واسطه تاثیر بدل به رسوخی به عمق وجود آدمی میشود که هر کدام از ۶ بازیگر نمایش نمادی از بخشی از تفکرات حاکم بر جامعه می تواند باشد.
آرش ابراهیمی در «جیغ بُز» هوشمندانه تلاش کرده جهان معنا را در خدمت آنچه به آن می اندیشد و معتقد است خلق کند که در زمانه ای که ساده و سهل پنداشتن هنری خردمند همانند تئاتر به رسمی مورد قبول از سوی هنربندان بدل شده است، این مدل در حکم تلاشی ستودنی در مقابل ناآگاهی است که باید بصورت ویژه به آن پرداخت.
از سوی دیگر کارگردانی و طراحی کلی اثر و میزانسن نهایی هم در ادامه همان جهان بینی متن است.
در واقع آرش ابراهیمی بارها در اثر عامدانه همذات پنداری را از مخاطب دریغ میکند تا او را وادار به فهم و اندیشه در اثر کند، بهره گیری از نوعی فاصله گذاری با شکستن دیوار چهارم و ارتباط مستقیم با مخاطب تا به او بفهماند در اجرای اثر مستقیما مشارکت دارد و جز تفکر او نیازی به دیگر احساسات او ندارد تا جایی که مخاطب هم خود را بخشی از این سفر بداند.
صحنه خالی است و تنها پرده ای در انتها ضدنوری را ساخته که هم استفاده زیباشناختی در قاب ها را به دنبال دارد و هم در فضاسازی مختلف صحنه یاری رسان است.
اکسسوار ها چند چمدان است که استفاده های چند گانه ای از آن میشود و در واقع صحنه از هیچ همه چیز می آفریند.
در مدل اجرایی جیغ بز ، بازیگر همانند دیگر آثار نمایشی حضور ندارد و اتفاقا هرچه در این میان رهاتر باشد و تلاش کند از بازی نمایشی پرهیز کند موفق تر است.
در این نمونه آثار بازیگر بخشی از پروسه تولید معنا و محتوا و بخشی از تئاتر نوشت و ایده اصلی است نه بخشی که همانند نمونه های دیگر نمایشی به متن تصویر بدهد.
در واقع در این میان از میزانسن و حرکت های هدفمند کارگردانی هم خبری نیست، هرچه فضا به سمت مستند و راحتی چه در حرکت و چه اجرا پیش برود اتفاقا با ارتباط بهتری میان مخاطب و اثر روبرو هستیم.
در جیغ بز آنچه مشخص است این است که اکثریت بازیگران هدف را به خوبی دریافته و تلاش کرده اند در همین مسیر حرکت کنند.
هرچند لحظاتی کوتاه جوهره بازیگری باعث میشود اندک به سمت نمایشگری پیش بروند اما خوشبختانه خود را مهار و باز به همان چرخه بازمیگردند.
در نهایت اگر یک متن میزانسن شده را بصورت کلی مورد قضاوت قرار دهیم و همه اجزای متن ، کارگردانی ، طراحی و بازی ها را در یک بسته کامل ببینیم و بررسی کنیم، جیغ بز نشان میدهد این اتفاق به خوبی روی داده و برخلاف انبوهی آثار بی هویت و بی نظم طی این سالها، توانسته خود را به عنوان یک اثر جامع به مخاطب معرفی کند تا جایی که امکان تفکیک بخش های مختلف اثر وجود نداشته باشد.
جیغ بز می تواند برای بخشی از مخاطبان جذاب و دیدنی با لایه های زیرین باشد که در خدمت مسیر کشف و شهودی معنا قرار میگیرد و صد البته همانند هر پدیده هنری دیگر ممکن است برخی از مخاطبان بصورت کامل با آن ارتباط برقرار کنند و تنها بخش های را درک و از آن استفاده ببرند، اما آنچه اهمیت دارد این است که در شرایط فعلی که هنر تاثیرگذار و موثر عامدانه هم از سوی برخی مدیران و برنامه ریزان نادیده گرفته میشود( چرا که نمی تواند محصولی پرطمطراق در جهت رزومه سازی آنان شود) و هم به دلیل عدم دانش و بینش افرادی که باید آنان را هنربند نامید (که کارشان بستن یک اثر شبهه هنری است) تلاش میشود در حاشیه قرار بگیرد، آثاری همانند جیغ بز که ریشه در ادبیات، فلسفه و جامعه و روان آن دارد باید بیشتر از قبل از سوی هنرمندان مورد توجه و تبلیغ قرار بگیرد.
هرچند به شخصه معتقدم به گواه قضاوت تاریخ هنر در جهان، جریانات گذرای هنری در هر دوره ای با هر تبلیغات و حمایتی از سوی جریان هنربندی نتوانسته بصورت همه گیر و ماندگار و تاثیرگذار در اذهان عمومی عام و خاص باقی بماند و در نهایت آنچه امروز هم به عنوان جریان اصلی هنر می شناسیم همان آثاری است که از سوی هنرمندان اصیل تولید شده و همچنان هم برای نسل های بعدی مورد توجه و استناد است.
به هر روی پیشنهاد می کنم به جای صرف وقت برای هر موجود ناقص الخلقه ای که امروز به نام نمایش به مخاطب عرضه می شود وقت گرانبهای خود را صرف دیدن تئاتر و محصولات هنری ، هنرمندان کنیم.
نوید جعفری
اردی بهشت ۱۴۰۳